جوآن کتلین رولینگ در ۳۱ ژوئن سال ۱۹۶۶ به این زمین خاکی قدم گذاشت. پدر و مادرش با نام های پیتر و آن با عشق ازدواج کردند که ثمره این ازدواج دو دختر با نام های جوآن و دی بود. جوآن از کودکی با تخیل بزرگ شد. والدینش که از همان کودکی به استعداد و قدرت تخیل فرزندشان پی برده بودند از همان کودکی او را شیفته کتاب کردند. رولینگ در گفتگو با دیلی تلگراف می گوید : «روشن ترین خاطره ام از دوران کودکی تصویر پدرم روی صندلی است که کتاب وزش باد در شاخه های بید را برایم می خواند و من در آن زمان آبله مرغان گرفته بودم.» جوآن از کودکی نویسندگی را آغاز کرد. او در ابتدا برای خواهرش دی داستان های خودش را تعریف می کرد و دی از این داستان ها بی نهایت لذت می برد. شاید همین موضوع بود که باعث شد جو تصمیم بگیرد نویسنده شود و اولین قصه اش را با نام خرگوش نوشت.
مجله شوکا می نویسد خانواده رولینگ در کودکی جو به شهر کوچک وینتربورن در حومه بریستول نقل مکان کردند و این باعث شد که آنها با یک خواهر و برادر به نام های ویکی و یان پاتر آشنا شوند. خودش می گوید که من همیشه از این نام خانوادگی خوشم می آمد. این خانواده مجددا پس از ۹ سالگی جو به شهر کوچکی به نام تاتشیل در مجاورت چپستو در جنگل دین مهاجرت کردند. او با موفقیت تحصیل در دبستان را در همین شهر به پایان رساند و وارد دبیرستان جامع وایدین شد. دوران تحصیل در دبیرستان وایدین دوران آرامی بود و جز یکی دو مورد هیچ موفقیت چشمگیری در آن به چشم نمی خورد. او در این سالها دستش موقع بازی نت بال (ورزشی شبیه بسکتبال بین دو تیم ۷ نفره) شکست. بعد از پایان دبیرستان جو به سفارش پدر و مادرش به تحصیل در رشته زبان و ادبیات فرانسه در دانشگاه اگزتر پرداخت. تحصیل در دانشگاه بسیار موفقیت آمیز و پربار بود و جو به زودی دریافت که به راحتی می تواند بر زبان فرانسه تسلط پیدا کند. یک سال هم برای آموزش عملی به پاریس رفت.
بعد از فارغ التحصیلی وی در مکان های مختلف مشغول به کار شد که از آن جمله می توان به دو سال پژوهش در سازمان عفو بین الملل در زمینه نقش حقوق بشر اشاره کرد. او در بیشتر اوقات شغل خسته کننده منشی گری را بر عهده داشت که استعدادهای رولینگ چیزی فراتر از این را می طلبید و به همین دلیل او هیچ گاه بر روی کارش متمرکز نمی شد. زیرا تمام فکر و ذکرش قصه های جدیدی بود که یا داشت قسمت هایی از آن را می نوشت و یا برای شخصیت های داستانش نام انتخاب می کرد، به همین دلیل بارها شغلش را از دست داد. او در بیست و پنج سالگی در اتاق بازرگانی منچستر در مقام یک کارمند ساده مشغول یه کار شد. جوآن در طول مسیرش از لندن به منچستر فرصت را غنیمت می شمرد و به مطالعه کتاب می پرداخت و یا بر روی جدیدترین قصه اش کار می کرد تا این که یک روز قطار دچار نقص فنی شد و هری پاتر و مدرسه جادوگری اش هنگامی که او به گاوهای بیرون قطار خیره مانده بود، در ذهنش جان گرفت. ولی حادثه غم انگیزی برای رولینگ رخ داد و مادرش که از یک سال قبل به بیماری ام.اس مبتلا بود، در سن ۴۵ سالگی درگذشت.
جوآن در سپتامبر سال ۱۹۹۰ به عنوان آموزگار زبان انگلیسی به شهر پورتو در پرتغال رفت و بعد از تدریس به شکل دادن دنیای جادویی اش می پرداخت. جوآن مدت زیادی را سرگرم اختراع اسم های عجیب و غریب برای کتابش بود و او در این کار استاد بود. در همین زمان با یک خبرنگار پرتغالی به نام جرج آراتز آشنا شد و با او ازدواج کرد و در سال ۱۹۹۳ جسیکا را به دنیا آورد. اما چند ماه بعد از همسرش جدا شد و به ادینبورگ برگشت. کار و بچه داری تمام وقتش را می گرفت. در سال ۱۹۹۴ کتاب اول را به پایان رساند و با زحمت فراوان در سال ۱۹۹۶ توانست یک انتشارات را برای چاپ کتابش پیدا کند. او درآمد سالیانه ۲۰۰۰ پوند را برای چاپ کتابش پذیرفت و با درج نامش به صورت جی کی رولینگ بر روی جلد موافقت کرد تا مبادا پسرها به دلیل این که نویسنده کتاب زن است، از خواندن کتاب خودداری کنند. کتاب او در دنیا کولاک کرد و در ژوئن سال ۱۹۹۸ هری پاتر و تالار اسرار را راهی کتاب فروشی ها کرد و هنوز سال تمام نشده بود که زندانی آزکابان از راه رسید. در سال ۲۰۰۰ جام آتش را تمام کرد و کمی بعد از این که امتیاز ساخت فیلم های هری پاتر را به کمپانی وارنر برادرز داد، در سال ۲۰۰۱ اولین فیلم هری پاتر بر پرده های سینما ظاهر شد. و در سال های بعد فیلم های بعدی و کتاب های دیگر از راه رسید.
جوآن رولینگ در سال ۲۰۰۱ با دکتری به نام نیل مورای ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و پسر است. پسرش در سال ۲۰۰۳ و دخترش در سال ۲۰۰۵ به دنیا آمدند.